سطوح با محدودیت مرزها به فردیت می رسند. در ابنان سطوح، مرزها تنها در تغییر جهت حاصل می شوند. بعد از همه تغییر مسیرها، بعد از همه همجواری سطوح، معنای همنشینی افق پیش می آید یعنی یک غلظت دیگر. بنظر می آید تمام تغییر مسیرها بدنبال دست یافتن همجواری با افق وغلظت دیگر است یعنی شکل ماحصل اقتصاد برافق است.
اقتصاد سطوحی برای حیات یافتن در یک بی سلسله مراتبی و عدم توفق، مگر که شرایط فضا تقدم و تاخر را تعریف کند. در واقع تقدم و تاخر نتیجه یک عمل و عکس العمل بین دو سیستم اقتصادی یعنی سطح و فضاست. این نگرش به تعریف سر فصل نوین سطوح پارانوئید می پردازد. سطوح پارانوئید به تعریف تدریجی تغییر مسیر دست می زنند وهماره از ارائه یک کاراکتر با سیستم تقابل اقتصادی مشخص پرهیز می کنند.
سیستم سطوح پارانوئید به مجموعه پیچیده اقتصادی با چندگانگی شیزوفرنیک خود متکی است. معنای شیزوفرنیک به حد اقتصاد آن توسعه می یابد. در میان معادله شکل و عملکرد تابع اقتصاد، پارامتر شیزوفرنیک به همه اعضاء اضافه می گردد یا از هر دو سوی معادله کسر می گردد. یعنی اقتصاد شیزوفرنیک شکل و عملکرد پارانوئید را بوجود می آورد.
آیا این است نتیجه یک بنیاد فیثاغورثی و اتکاء کلاسیک بر صور معلوم و پیش سامان از برای احتراز از اقتصاد تارتاروسی که فرم را و عملکرد را به ماده بی شکل تبدیل می کند و به هم می آمیزد و خمیره خنثی با تراکم زیاد را پیش روی می آورد. خمیره ای که اقتصاد، شکل و عملکرد، هر سه در آن به ایستائی رسیده اند: یعنی پایان اقتصاد، پایان شکل، پایان عملکرد و پایان نیروهای شیزوفرنیک. پس سامان کلاسیک شکل به تبلیغ یک نوع اقتصاد ساده می پردازد که تغییرات شگرف را در دستورکار خود ندارد و تا ابد روانه است. شکل در قالب سبک ها هم ناشی از این نوع نگرش یعنی پایداری اقتصاد و تبادل میان شکل و عملکرد آن تعریف خاص اقتصادی است که صورت می پذیرد.