مجموعه داستان کوتاه
برگزیده بهترین اثر از جشنواره ادبیات بهارستان
همچنان پیش میراندم تا آنکه در یکی از روزها، سنگی بسیار بزرگ را جلوِ خود دیدم، سنگی نفوذناپذیر. تا فاصلههای زیادی، مسیرِ راهم را سد کرده بود و انگار کوهی عظیم در برابر دیدگانم بود. تمام وجودم را پس از ساعتها تلاش برای یافتن راهی جهت عبور از پشت سنگ جمع کردم، اما موفق به نفوذ در آن نشدم. بهحدی آب، پشت سنگ جمع شد که سنگ را بالاخره در خود پنهان کردم و من تمام وجودم را از روی آن عبور دادم. آنزمان بود که فهمیدم سنگ چندان هم بزرگ نبود.
جملهای را قبلاً شنیده بودم که: «اگر سنگها جلو رود نبود، صدای آب هیچوقت شنیده نمیشد.»
منبع : sainaapp.blogsky.com
sainaapp.blog.ir