یادم هست اول بار که چیزی به کسی تقدیم کردم مربوط می شود به خیلی قبلترها. یعنی
زمانی که پنج یا شش سال بیشتر نداشتم. مورد تقدیمی هم یک ملخ بزرگ سبز رنگ بود که
فلسهایش زیر نور آفتاب به طرز مسحور کننده ای می درخشید و یک تکه چوب کوچک هم با
نخ خیاطی بسته شده بود به یکی از پاهایش. همین تکنیک باعث می شد که وقتی می خواست
بپرد، چند دور توی هوا حول چوب بچرخد و باعث نشاط و ابتهاج بیشتری بشود. این اسباب بازی
یکی از داشته های بزرگ آن موقع هایم بود که با گشاده دستی بخشیدمش به دختردایی ام که
همبازی آن موقع هایم بود. نتیجه ی این بخشندگی این شد که دخترک رنگش مثل فلسهای ملخ
سبز شد و چندتایی هم جیغ بنفش کشید و اسباب بازی مذکور زیر پای پدر گرامی له شد و از
یک گوشمالی حسابی هم بی نصیب نماندم.