نام من ،نویسنده این کتا ب (سینوهه) است و من این کتاب ر ا برای مدح خدایان نمی نویسم زیرا از خدایان خسته شده ا م .من
این کتاب را برای مدح فراعنه نمی نویسم زیرا از فراعنه هم به تنگ آمده ا م .من این کتاب را فقط برای خودم می نویسم
بدون اینکه در انتظار پاداش باشم یا اینکه بخواهم نام خود را در جهان باقی بگذارم.
آن قدر در زندگی از فرعون ها و مردم زجر کشیده ام که از همه چیز حتی امیدواری تحصیل نام جاوید،سیرم.
من این کتاب را فقط برای این مینویسم که خود را راضی کنم و تصورمینمایم که یگانه نویسنده باشم که بدون هیچ منظور
مادی و معنوی کتابی می نویس م .هرچه تا امروز نوشته شد ه ، یا برای این بوده که به خدایان خوش ا مد بگویند یا برای این که
انسان را راضی کنند.
من فرعونها را جزو انسان می دانم زیرا آنها با ما فرقی ندارند ومن این موضوع را از روی ایمان می گویم.
من چون پزشک فرعونهای مصر بودم از نزدی ک ،روز و ش ب ،با فراعنه حشر و نشر داشتم و می دانم که آنها از حیث ضعف و
ترس و ز بونی و احساسات قلبی مثل ما هستن د .حتی اگر یک فرعون را هزارمرتبه بزرگ کنند واو را درشمارخدایان درآورند
بازانسان است ومثل ما می باش د .آنچه تا امروزنوشته شد ه ،به دست کاتبینی تحریرگردیده که مطیع امرسلاطین بوده اند
وبرای این مینوشتند که حقایق رادگرگون کنند.من تاامروزیک کتاب ندیده ام که درآن،حقیقت نوشته شده باشد.
درکتابها یا به خدایان تملق گفته اند یا به مردم یعنی به فرعو ن .دراین دنیا تا امروزدرهیچ کتاب و نوشت ه ،حقیقت وجود
نداشته است ولی تصورمی کنم که بعد ازاین هم درکتابها حقیقت وجود نخواهد داشت.
ممکن است که لباس و زبان و رسوم وآداب و معتقدات مردم عوض شود ولی حماقت آنه ا عوض نخواهد شد و درتمام
اعصارمی توان به وسیله گفته ها ونوشته های دروغ مردم را فریفت.زیرا
همانطور که مگس،عسل را دوست دارد،مردم هم دروغ و ریا و وعده های پوچ را که هرگز عملی نخواهد شد دوست می دارند.
آیا نم ی بینید که مردم چگونه در میدا ن ،اطراف نقال ژنده پوش را که روی خاک نشسته ولی دم از زر و گوهرمی زند و به
مردم وعده گنج می دهد می گیرند و به حرفهای او گوش می دهند.
ولی من که نام م (سینوهه) می باشد ا ز دروغ دراین آخر عم ر ،نفرت دارم و به همین جهت این کتاب را برای خ و د می نویسم نه
دیگران.
من نمی خواهم کسی کتاب مرا بخواند و تمجید کن د .نمی خواهم اطفال در مدارس عبارات کتاب مرا روی الواح بنویسن د واز
روی آن مشق نماین د .من نمی خواهم که خردمندان د ر موقع صحبت از عبارات کتاب من شاهد بیاورند و بدین وسیله علم و
خرد خود را به ثبوت برسانند.
هرکس که چیزی می نویسد امیدوار است که دیگران بعد از و ی ،کتابش را بخوانند وتمجیدش کنند و نامش را فراموش
ننمایند.به همین جهت ایمان خود را زیرپا می گذارد وهمرنگ جماعت می شود و مهمل ترین و سخیف ترین گفته ها را که
خود بدان معتقد نیست می نویسد تا اینکه دیگ ر ان او را تحسین و تمجید نماین د .ولی من چون نمی خواهم کسی کتاب مرا
بخواند همرنگ جماعت نمی شوم و اوهام وخرافات او را تجلیل نمی کنم.
من عقیده دارم که انسان تغییرنمی کند ولو یکصدهزارسال ازاو بگذر د .یک انسان رااگردررودخانه فرو کنید به محض اینکه
لباسهای او خشک ش د ،همان است که بو د . یک انسان را اگر گرفتاراندوه نمایید از کرده های گذشته پشیمان می شو د ،ولی
همین که اندوه او از بین رفت،به وضع اول برمی گردد و همانطور خودخواه و بیرحم می شود.
چون شکل و رنگ بعضی از اشیاء و کلمات بعضی از اقوام تغییر می کند و بعضی از اغذیه و البس ه امروز متداول می شود که
دیروز نبود ،مردم تصورمی نمایند که امروزغیراز دیروزاست. ولی من می دانم چنین نیست ودرآینده هم مثل امروز ومانند
دیروز کسی حقیقت را دوست نمی دارد.بنابراین نمی خواهم کسی کتاب مرا بخواند و میل دارم که در آینده گمنام بمانم.
من این کتاب را برای این می نویسم که میدان م . ودانایی من مانند تیزاب قلب انسان را میخورد و اگر انسان دانایی خود را به
3
دیگری نگوید ،قلب او از بین می رو د .من نمی توانم دانایی ام را به کسی بگویم و لذا آن را برای خویش می نویسم تا بدین
وسیله خود را تسکین بدهم.
من درمدت عمر خود چیزها دیدم.من مشاهده کردم که پسری مقابل چشم من پدر خود را کشت.
دیدم که فقرا علیه اغنیا ء ،حتی طبقه خدایان قیام کردن د .دیدم کسانی که در ظروف زرین شراب می آشامیدن د ،کناررودخانه،با
کف دست آب مینوشیدن د .دیدم کسانی که زر خود با قپان وزن می کردن د ، زن خود را برای یک دس تبند مسی به
سیاهپوستان فروختند تا اینکه بتوانند برای اطفال همان زن، نان خریداری کنند.
درگذشته جای من در کاخ فرعون در طرف راست او بود و بزرگانی که صدها غلام داشتند به من تملق می گفتند و برای من
هدایا می فرستادند و دارای گردنبند زر بودم.امروز دراینجا،که نقطه ای واقع درساحل دریای مشرق است،زندگی می کنم ولی
ثروت من از بین نرفته وهم چنان توانگر می باشم و غلامانم دو دست را روی زانو می گذارند و مقابلم سر فرود می آورند.
علت اینکه مرا ازمصروشهرطبس تبعید کردند وبه اینجا فرستادند این است که من درزندگ ی ،همه چیزداشت م ،می خ واستم
چیزی به دست بیاور م ،که لازمه به دست آوردن آن این است که انسان همه چیز را ازدست بده د .من می خواستم که حقیقت
حکمفرما باشد و ریا و دروغ و ظاهرسازی از بین برود و نمی دانستم که حکمفرمایی حقیقت در زندگی انسا ن ،امری محال
است و هرکس که راستگو باشد و با راستگوی ی زندگی کند باید همه چیز را از دست بدهد و من باید خیلی خوشوقت باشم که
هنوز ثروت خویش را حفظ کرده ام.